فرقی ندارد شاغل هستید یا خانهدار، فرزند دارید یانه، متاهل هستید یا مجرد. همهی ما وظایفی داریم که باید انجام دهیم. مادر دو فرزندِ خانهدار که عاشق نواختن سنتور است، دانشجوی حقوق که دوست دارد نقاشی کند، کارمند متاهلی که میخواهد نویسنده شود، ناگزیر به انجام وظایفی است که بر دوش دارد. اکثر ما آنچه را که دوست داریم در هزارتوی وظایف اجتماعی، شغلی و خانوادگی، رها کرده و خود را محکوم میدانیم به تمحل حسرتی ابدی.
این مقاله دربارهی توسعهی فردی نویسندهی خانهدار است اما قابل تعمیم به شرایط شما نیز خواهد بود. به جای نویسنده میتوانید نقاش، عکاس و … باشید. به جای خانهدار میتوانید کارمند و یا دانشجو باشید.
مشکلات یک نویسندهی خانهدار
اگر شما هم در تقسیم زمانتان بین نوشتن و کارِ خانه مشکل دارید؟ اگر باید یک پایتان در آشپزخانه باشد و پای دیگرتان پشت میزتحریر، اگر در بحبوحهی مساله مرگ و زندگی شخصیت داستانتان باید پوپوی فرزند دلبندتان را بشویید؟ اگر به خودتان قول میدهید، صبح زود و یا نیمهشب بنویسید اما صبحها از خستگی و شبها باز هم از خستگی زیر قولتان میزنید، بدانید تنها نیستید. این مقاله برای شما نوشته شده، به قصد توسعهی فردی نویسندهای که خانهدار نیز هست. فرقی ندارد، خانم یا آقا. برای من در این وبلاگ، زن و مرد، پیر و جوان برابرند. البته گاهی خانمها برابرترند. بگذارید به حساب ایگوی زنانهام.
چه کسی میتواند و حق دارد همچون یک زن خانهدار و یک مادر از دغدغههای زن و یا حتا مردی بنویسد که علاقهاش نوشتن است و وظایفی همچون مادری (پدری)، شستن و سابیدن و پختن نیز دارد. دیوهایی در مسیرِ سفر نویسندگی. دیالوگی از هدیه تهرانی در فیلم “کاعذ بیخط ” همیشه ورد زبانام است. آنجایی که به خسرو شکیبایی مرحوم و نازنین میگوید: ” من روزی هزار بار میشورم و میسابم و میپزم. تو میتونی سه بار پشت هم بگی، میشورم و میسابم و میپزم؟ چون من روزی هزار بار میشورم، میسابم و میپزم”
کارِ خانه یک قسمت ماجراست. اینکه باید توان نفرت داشتن از خودت را داشته باشی روی دیگر و زشت ماجراست. زمانی که فرزندت مدام صدایت میزند و تو باید بارها و بارها برای پاسخ به هر خواستهاش از پشت میز و دنیای داستان و نوشتهات جدا شوی. تمام افکارت به هم میریزد و وقتی کلافه میشوی و غرولندکنان زمزمه میکنی “اَه بسه دیگه”، بلافاصله گرزِ عذاب وجدانِ دیمیتریات بر ملاجات مینشیند که تو چه مادری هستی که به بچهات میگویی اَه. بعد هستیای جادوگر سروکلهاش با آن معنویاتپروریاش پیدا میشود که به جای شکر خدا برای داشتن بچهی سالم، بچهی باهوش و توانا، بچهای که میتواند حرف بزند و مدام به تو مامان بگوید، میگویی اَه، اگر یک روز بیمار شود همین تو به سرت میکوبی و …
و تو مجبوری مستاصل و پشیمان سرت را تکان دهی که خدایا غلط کردم. کارت را نیمهتمام رها کنی و بدوی سمتاش و گوش به فرماناش که برای بار دهم یا باید پلاستیک خوراکیاش را باز کنی یا مدادرنگیهایش را از هر سوراخ سنبهای پیدا کنی، یک لیوان آب دستش دهی و یا اینکه چون از نبودت ناراحت است، کنارش بنشینی و زل بزنی به کارتون باب اسفنجی.
بله جانم مادر بودن سخت است. کارِخانه سخت است. نویسندگی سخت است. اما تمام اینها در کنار هم، انگار مجذور شده و افسار کار را از دستت بیرون میکشد. وای به حال وقتی که در کنارش کلاس، کارگاه و برنامههای جورواجور برای توسعهی فردی و نویسندگی را هم چیده باشی. خیلی باید پررو باشی مثل من که یادگیری یک زبان و رقص را هم بخواهی این وسط به زور جا دهی.
من خوششانس بودهام و همسری همراه که دل به دلم دهد و حتا مشوق اصلیام در نوشتن باشد، کنارم دارم. از دوستان زیادی شنیدهام که همسر و یا اطرافیان کمک و همراه که هیچ، مخلِ آسایش و نقزن و ملامتگرند. چرا زیاد میخوانی؟ چرا زیاد مینویسی؟ چرا به زندگیات نمیرسی؟ چرا اینهمه پول و وقت، صرف کلاس نویسندگی میکنی؟ تیر آخر هم این است که برو اقلن یک چیزی مثل آرایشگری یاد بگیر که پول توش است (با کمال احترام به تمامی آرایشگران عزیز)
من اما میگویم سمج باش و کار خودت را پیش ببر. نروید دعوایتان شود و کارتان به طلاق بکشد و بگویید تو گفتی. فقط میگویم بچسب به خواستهات. کم نیار. جا نزن. تمام تلاشات را به خرج بده تا همه چیز سرجای خودش باشد تا سرکوفتی بابت اخلال در امور خانه بر سرت هوار نشود. مبادا آقای خانه یک روز غذایش دیر شود یا بهانهای مثلِ خانه مثل همیشه مرتب نیست داشته باشد . آقایان که میگویم منظورم همه نیستند، محکومم نکنید به مردستیزی و فمنیست که هیچ کدام نیستم. کلن از نامگذاری روی شیوهی تفکر و حرف حساب متنفرم.
خدا را شکر خیلی از مردان، از کلیشهی مرد که کارِ خانه نمیکند دور شدهاند. روی صحبتم آن دسته از آقایان است که به محض دیدن پیشرفت همسرانشان، مدام پی بهانهاند و هر کمبودی در خانه را دستآویز غرولند و طعنه میسازند که مانع پیشرفت و توسعهی فردی خانمها شوند.
تا این جای مقاله، مقدمه بود برای گفتن آنچه همه کم و بیش از آن اطلاع داریم. اما هدف من از نوشتن این مقاله، گفتن از تجربیات و آزمودههای خودم برای تعادل برقرار کردن بین کار نوشتن و وظایفام است. تا شاید اندکی به آسان شدن شرایط شما کمک کند.
راهکارهایی برای مدیریت خانه، و علایق فردی به طور همزمان
- برنامهریزی، برنامهریزی و برنامهریزی: از اهمیت برنامهریزی در مدیریت زمان همهی ما آگاهیم، اما چرا انجام نمیدهیم و یا پایبند آن نمیمانیم، ضعفی است که برای توسعهی فردی و بهرهروی باید از میان برداشت. توصیههای من را دربارهی برنامهریزی و راهکارهای اجرای آن رادر این مقاله بخوانید: اشتباهاتی که ما را از پایبندی به برنامهریزیمان دور میکنند
- برقراری تعادل میان علایق شخصی و وظایف: گاهی بسیار دشوار است بین وظیفه و علاقه، اولویتی برگزینی. همانند زمانیکه تب نوشتن داری و باید به کارهای مهمانی پیشرو برسی و یا شخصیت داستانات تو را فریاد میزند که به سراغاش بروی و تو باید به کارهای فرزندت برسی. تعادل کلمهی جادویی است. بگذارید با همین مثال ادامه دهیم. برای شب چندین مهمان داری و همزمان کلی ایده به ذهنات رسیده که تا به دنیا نیایند، دست از سرت برنمیدارند؟ تعادل برقرار کن. چرا باید خانه برق بزند. چرا باید وقتت را برای تمیز کردنِ کابینتهایی که هفتهی پیش حسابی سابیدهای، تلف کنی؟ چرا باید سه مدل غذا بپزی؟ چرا از همسرت کمک نمیگیری؟ از آن سو چرا به ثبت ایده بسنده نمیکنی تا سر فرصت تکمیل شود و بسط یابد؟ از دو مدل غذای اضافه بگذر و یک ساعت در آرامش بنویس. کسی که میخواهد برای سادگی سفرهات تو را محکوم و تحقیر کند، حضورش برایات سودمند که هیچ تمامن ضرر است. اینطور فکر نمیکنی؟
- یک روز در هفته به نظافت خانه برس: اینکه برخی از خانمها هر روز خانه را تمیز میکنند و ساعتهای ارزشمند زندگیشان را برای کاری که ضروری نیست تلف میکنند را درک نمیکنم. اگر ریختن کمی خرده نان از دست فرزندتان یا لکی روی کابینت آزارتان میدهد، نادیدهاش بگیرید و اگر نمیتوانید به نظافت سطحی و چند دقیقهای بسنده کنید. گاهی برای رسیدن به یک خواسته و آرزو باید چیزهای مهمی را فدا کنیم، کمی آشفتگی و نامرتبی هیچکس را نمیکشد.
- با خانوادهات صحبت کن: از علایق و اهدافت با همسر و خانوادهات حرف بزن. به آنها اجازه بده وارد ذهن و دنیایی که برایت مهم است، شوند. نگذار سوءتفاهمات ناشی از درونریزی، کانون گرم خانواده را برهم زند. اگر از آنچه میخواهی و اهمیتاش چیزی نگویی چطور توقع داری، کسی تو را درک کند و در راه رسیدن به آنها کمکت کند. حتا اگر باور داری درک نمیشوی، قضاوت میشوی و تمسخر، از آرزوها و خواستههایت بگو. در بدترین حالت بحث و جدل رخ میدهد، در نهایت مهم این است که تو چیزی را در دل نگه نداشتهای تا بعدها حسرتی بر کولهبار حسرتهایت بیفزایی. مراجعه به مشاور میتواند کمککننده باشد. برای رسیدن به تفاهم و صلح در خانه تلاش کن، بدون قربانی کردن خودت و آرزوهایت.
- نوشتن را همچون یک شغل رسمی در نظر بگیر: اگر خودت نوشتن (نقاشی و هر کاری که علاقه داری) را تفننی و سرگرمی برای اوقات بیکاری بدانی، چطور توقع داری سایرین تو و کارت را جدی بگیرند؟ با تلاش و پشتکار نشان بده در کار و هنرت مصمم هستی و موفقیت و پیشرفت برایت هدفی مهم است. نشان بده و بگو روزی پنج شش ساعت برای مطالعه، نوشتن و یادگیری وقت میگذاری. و به این زمان برای هدف و آرزویت نیاز داری. با هر پیشامدی، از اولین چیزی که زمان میدزدی، نوشتن و خواندن نباشد. به خودت و به دیگران ثابت کن نوشتن کاری تمام وقت و شغل رسمی توست. در قدم اول این تویی که باید این شغل را همچون دیگر مشاغل به رسمیت بشناسی.
- کمک بخواه: برای رسیدگی به کارهای خانه، از خانواده، همسر و یا فرزندانت کمک بخواه. اگر همسرت شاغل است، تو هم شاغلی. کارها را تقسیم کنید. اگر فرزندت آنقدر بزرگ شده که بتواند، اتاقش را مرتب کند، این وظیفه را به او بسپار. هم کار تو سبک میشود و هم او یاد میگیرد، مسئولیتپذیر و مستقل باشد. برای اثبات اینکه از عهدهی همه چیز برمیآیی، خودت را شکنجه نکن. زمان مردسالاری، زنسالاری و حتا کودکسالاری گذشته است. دوران ما زمانِ همکاری و درک متقابل است.
اینها نکاتی است که من براساس تجربهی زیستهام، پیشنهاد دادم. شاید برای شما هم نتیجه دهد و شاید نه، بستگی به میزان پشتکار، تلاش و جدیتتان دارد.
نکتهای دیگر که هنوز خودم آن را امتحان نکردهام، پختن غذا در یک روز خاص برای تمام هفته است. از خانم شاغل و هنرمندی شنیدم که برایش بسیار کارآمد و مفید بوده است. اگر انجامش دادم و موفقیتآمیز بود برایتان خواهم نوشت.
امیدوارم یکبار برای همیشه دست از ترس و تردید بردارید. برای هدف و رویایتان، همانقدر ارزش قائل شوید که برای امور خانه و دلمشغولیهای دیگر. در ابتدا برای من هم سخت بود. ولی اینروزها برایم مهم نیست اگر هر روز گردگیری نکنم. اگر کابینتها و کمدها هر هفته مرتب نمیشوند. یا هر هفته غذایی جدید نمیپزم. این دو را مثال زدم چون مرتب کردن کمد لباس و آشپزی از علایق من بوده و هستند اما نوشتن، خواندن و توسعهی فردیام به مراتب اهمیت بیشتری پیدا کردهاند. هنوز هم ماهی یک یا دو بار پیتزای خانگی و غذای ملل میپزم. هنوز هم وقتی حوصلهی هیجکاری ندارم، مرتب کردن لباسها سرحالم میآورد. (این مقاله را بخوانید تا کاملن متوجه شوید منظورم چیست: چیزی دربارهی کمدتراپی شنیدهاید؟ (آرامشی که در کمد شما نهفته اس) ولی اولویت من نویسنده شدن است.
4 پاسخ
انگار برای من نوشتی نگار عزیز. مشتاقم راهکاراتو هرچه زودتر بخونم و پیاده کنم😍👌
ممنونم که خوندی عزیزم
حتمن به زودی مینویسم
سلام نگار عزیز
چقدر کاربردی و دلنشین بود. مسئلهی منم دقیقا همین تعادله.
سلام سمیه جان ممنونم که خوندید
سغی دارم راهکارهایی که خودم بهشون رسیدم در جهت این تعادل رو بنویسم