این مقاله به مرور زمان کامل و بازنویسی میشود
در این مقاله هم مطابق رسم وبلاگم http://negartahami.ir هدفم معرفی راهکارهایی برای توسعهی فردی با استفاده از تجربهی زیستهی خودم است. تلاش دارم از آنچه در زندگی آموختهام برای کمک و راهنمایی مخاطب بهره برم. امیدوارم بتوانم قدمی هر چند کوتاه در نیل به این هدف بردارم.
چرا برنامهریزی مهم است؟
از نقزدنهای منِ عیبجو و سرزنشگرم که مدام مرا متهم میکند به اتلاف وقت و هدر دادن تنها زندگی و فرصتی که دارم، به تنگ آمدهام. واقعیت این است که حق با اوست. مگر چند زندگی دیگر دارم که بخواهم کارهای مورد علاقه و آرزوهایم را به زیست در آنها آنها حواله کنم؟ کیت وینسلت بازیگر توانا و محبوبم میگوید: «زندگی کوتاه است و اینجاست تا زندگی شود.»
بارها به این موضوع رسیدهام که برای رسیدن به هدف، برنامهریزی یک باید است. اینکه چقدر به برنامهریزیهایم پایبند بودهام بحثی است که در ادامه به آن خواهیم رسید. اما اگر تصور میکنید برنامهریزی چیزی لوکس و از توصیههای روشنفکرانه و بیحاصل است، باید بگویم سخت در اشتباهید. حتا در کماهمیتترین امور روزانه، برنامهریزی راه حل رسیدن به مقصد و هدف است با صرفهجویی در زمان و نتیجهگیری بهتر و بیشتر. آنتوان دو سنت اگزوپری نویسنده شازده کوچولو میگوید: «یک هدف بدون برنامه ریزی، تنها یک رویاست.»
تا حالا شده گلایه کنید که زمان کم میآورم؟ کاش از من دو نفر دیگر هم بود تا به کارهایم برسم؟ از بس سرم شلوغ است وقتی برای رسیدن به کارهای شخصیام نمیماند؟ هیچ زمانی برای توسعهی فردی ندارم؟ عاشق نوشتن، نقاشی، مجسمهسازی و یا یادگیری یک زبان دیگر هستم اما کو وقت؟
تمام اینها به شما میگویند که نیازمند برنامهریزی هستید. من آموزش و کار جدی برروی عروسکسازی با خمیر پلیمری فیمو را وقتی پسرم یک ساله بود شروع کردم. آزمون و خطا میکردم، میساختم، سفارش میگرفتم و صفحهی اینستا را میچرخاندم. به اضافه بچهداری، کارهای خانه و خواندن زبان انگلیسی. تمامشان فقط و فقط با برنامهریزی ممکن شدند.
یک مشکل همگانی
همهی ما با معضل برنامهریزی و عدم پایبندی به آن آشنا هستیم. چند مرتبه قلم و کاغذ به دست و با عزمی راسخ نشستهایم و برای روزها، هفتهها و حتا یک سالمان برنامههای فشرده و جامع نوشتهایم؟ چند بار پس از خواندن کتابی انگیزشی یا شنیدن صحبتهای انگیزهبخش انسانهای موفق و اساتیدمان، ذوقزده برای شروعی دوباره، به خودمان قول دادهایم از فردا طبق برنامهریزی پیش میرویم؟ چند بار شکست خوردهایم و بعد از خاموشی عطش اولیه به روال عادی زندگی و اتلاف زمانمان بازگشتهایم؟
چند بار از خودمان دلسرد شدهایم و با نشخوارهای ذهنی همچون تیغی درنده به جان روانمان افتادهایم و روحمان را خراشیدهایم؟ زمانی که وارد چالشی میشویم و یا هدفی تازه تعیین میکنیم و پایبندش نمیمانیم، از خودمان ناامید میشویم و اوضاع خیلی مخربتر از زمانی میشود که هیچ هدف و برنامهای نداشتهایم. لااقل به دشمن شماره یک خودمان مبدل نشده بودیم.
اکثر شبها بعد از خواندن کتاب و قبل از خواب به روزی که گذشت، کارهایی که انجام دادم و بیشتر به کارهایی که قرار به انجامشان بود ولی به سرانجام نرسیدند و زمانهای هدررفته که مسبب عذاب وجدان شبانهاند، میاندیشم. خودملامتی به سراغم میآید و برای رسیدن به آرامش به خویشتن وعده میدهم که فردا روز دیگری باشد و پابهپای برنامهریزی پیش روم. بیشتر بخوانم، بیشتر بنویسم، ورزش کنم، زبان بخوانم و خیل عظیم .کارهای دیگر، اما عهدی است که اکثر روزها پایبندش نمیمانم. نه آنطور که میخواهم
چه باید کرد؟ سوالی که بارها و بارها از خود پرسیدهام. چرا پایبند برنامهمان نمیمانیم؟ چرا زمانی که کاری مهم داریم به اتلاف وقت روی میآوریم؟
برای خود من اینگونه است که به مرتب کردن خانه مشغول میشوم. کمدها را بیرون میریزم و از نو میچینم. گلدانها را آب میدهم، و دهها کار دیگر که آنقدرها هم لازم و ضروری نیستند، ولی نیرویی سمج و چموش مرا به انجامشان وامیدارد. این قسمت خوب ماجراست و همهی اینها بار مثبت هم دارند، اما جای وحشتناک ماجرا پرسه زدن در فضای .مجازی و دیدن تلوزیون است. هر چند اکثر چرخزدنهایم در صفحات مفید و آموزشی است دیدن تلوزیون برای تماشای فیلمهای خوب و گاهی به نیت زبانآموزی است، اما نفس کار که به تعویق انداختن آن عمل مهم و ضروری، طبق برنامهریزی است، مشکل دارد.
چرا به برنامهریزی پایبند نیستیم؟
با تلاش مداوم و راهکارهای متنوع همیشه تلاش داشتهام از اتلاف زمانام جلوگیری کنم اما در یک کلمه بسیار سخت است. بیایید خودمان را گول نزنیم. آگاهی به ارزش زمان، برنامهریزی و تعهد برای بهرهوری بیشتر، همگی خوب و مفید هستند، اما چارهی کار نیستند. معدود آدمهایی هستند که به تنها زندگی و زمانی که دارند فکر نکنند و از اتلافش نهراسند. کم هستند آدمهایی که با وجود میل به موفقیت برای خود هدف و برنامه نچینند. پس چرا بیشترشان موفق نمیشوند؟ چرا اهمال دارند در پیشبرد خواسته و نیل به هدفشان؟ من از مشکلاتی که خود با آنها روبرو بودم برایتان مینویسم چرا که باور دارم مشکلاتی هستند همگانی.
- مشکل نخستی که من به آن رسیدهام شخصیسازی نکردن آموزش است. اینکه ذهنمان مملو اطلاعات و مطالب انگیزشی شده و گمان میبریم با خواندن و تکرار آنها به راه راست موفقیت هدایت میشویم. از نظر من هر آموزشی در جهت توسعهی فردی باید و باید شخصیسازی شود. به عنوان مثال خواندن کتابی مثل باشگاه پنج صبحیها خوب و مفید است اما شاید برای همه کارکرد نداشته باشد. شاید من آدم پنج صبح نباشم، شاید اگر به اجبار ساعت پنج بیدار شوم حتا بازدهیام به مراتب پایینتر از زمانی باشد که ساعت هشت بیدار میشدم، ولی میتوانم از مطالب کتاب استفاده کنم و ساعت هشت را به هفت برسانم و اگر نتیجهی خوبی حاصل شد برسانماش به شش و مقایسه کنم رادمان هر دو را، شاید همان هفت صبح برای من بهترین زمان شروع روز باشد. این موضوع برای خیلی از نکات و راهکارهای مفید دیگر هم صدق میکند. شخصیسازی بهترین روش برای کاربردی شدن مطالب آموزشی در حیطهی توسعه فردی است.
- مشکل بعدی درک نکردن موهبت سحرخیزی است. همانطور که گفتم من آدم صبح زود، مثلن پنج نیستم. همیشه دلبستهی خواب بوده و هستم. شاید چون از خردسالی به دلیل شاغل بودن مادرم مجبور شدهام زودتر از کودکان دیگر بیدار شوم و در پی آن دوازده سال دوران مدرسه و بعد دانشگاه، حسرت خواب صبح را همیشه در من زنده نگه داشت و اصلن شاید دلیل این علاقه مسالهای ژنتیکی باشد. هر چه هست خواب صبح را دوست دارم. سرزنشها، تمسخرها و تلاش دیگران در توضیح مزایای سحرخیری، هیچکدام از من یک فرد سحرخیز نساخت. ولی از وقتی پسرم را به مهدکودک فرستادم ساعت خوابم به هشت صبح تقلیل یافت. بدون چون و چرا باید به خاطر پسرم هشت صبح بیدار میشدم. در این دو سه سال اخیر، غیر از تعطیلات، شدم آدم هشت صبح. روندی بسیار مفید و کارگشا بود. زمان بیشتری داشتم برای رسیدگی به کارهای خانه و مهمتر از آن به رشد فردیام. بیشتر خواندم. بیشتر نوشتم. کلاسهای آموزشی شرکت کردم و در یک کلام زمانم را بهتر مدیریت کردم. بگذریم که کرونا و تعطیلیای گاه و بیگاه مهد باعث مشکلاتی شد، ولی من دیگر آدم هشت صبح شده بودم و عادتی مفید برایم ثبت شده بود. نکتهی مهم ماجرا قسمت نیاز بود. نیاز نخستین قدم برای پایبندی به هدف است. برای هدفهایتان نیاز اساسی بسازید. شاید اگر اجبار و نیاز سپردن فرزندم به مهد نبود، هیچوقت به موهبت سحرخیزی پی نمیبردم. همان مثال معروف مارک منسن در کتاب هنر رندانه که میگوید: ” تصور کنید کسی خانواده شما را گروگان گرفته و تهدید کرده اگر فلان کار (شما هدفت را در نظر بگیر و کاری که انجاماش برایت بسیار ضروری است.) را ظرف چند روز انجام ندهی، آنها را میکشد.” حالا این مدت بستگی به نوع هدف دارد. به عنوان مثال یادگیری زبان جدید یا نوشتن رمان که یک هفتهای یا یک ماهه به انجام نمیرسد. ولی مهم این است که نیازی اساسی برای انجامش بسازی.
عادت سحرخیزی در من آرام آرام شکل گرفت، در ابتدا بسیار سخت بود، حتا گاهی بعد از رساندن پسرک به مهد و بازگشت به خانه دوباره میخوابیدم، ولی سرانجام عادت شکل گرفت. اگر منِ مجنون خواب توانستم پس همه میتوانند. همین جا صبر کنید. عادت رفته رفته شکل میگیرد. خودتان را به عذاب الیم گرفتار نکنید. اگر تا امروز زودترین ساعتی که بیدار میشدید دوازده ظهر بوده، یکباره تصمیم نگیرید از فردا میخواهم ساعت پنج صبح بیدار شوم. نمیشود. نمیتوانید، حتا اگر دو روز بتوانید روز سوم کم میآورید. (مگر اینکه ارادهای پولادین داشته باشید.) بعد شما میمانید و سرکوفت و نقزدنهای ذهن ملامتگر که هیچ انگیزه و حال خوشی برایتان باقی نمیگذارد.
در قدم بعدی درست کمی پیش از سال نو شدم آدم شش و نیم صبح. تصورش چه برای خودم چه اطرافیانم غیرقابل باور بود. چیزی که مدیون استاد نوسیندگیام جناب کلانتریام. حقیقت را بگویم همین لحظه هم اندیشیدن به چنین تحولی لبخند رضایت و ناباوری بر لبانم مینشاند. هر روز شش و نیم بیدار میشوم (تعطیلات را به خودم پاداش و مرخصی میدهم) کمی میخوانم، در لایو استاد شرکت میکنم سپس کمی مینویسم. پسرک را تحویل مهد میدهم. پیادهروی، یکی دیگر از عادتهای تازهی روزانهام را به انجام میرسانم و روزم اینچنین پرشکوه آغاز میشود.
به جرات میگویم از روزی که شروع کردهام تا به امروز که این متن را مینوسم، یک روز هم از این برنامه تخطی نکردهام. چون نیاز دارم به شرکت در لایو صبحگاهی چون نمیخواهم حتا یک جمله از آموزش ارزشمند هر روز را از دست بدهم. آدم ده صبحی با یک نیاز شد هشت صبحی و با نیاز دیگر شد شش صبحی. در ابتدا برایم دشوار بود ولی عادت کم کم از دشواری کار، کاست. شش صبح فعلن برای من مفید و کاربردی است شاید با نیاز بعدی آدم چهار صبحی هم بشوم. فقط باید نیاز و عادت شکل بگیرد.
از نظر من سحرخیزی از بایدهای پایبندی به برنامهریزی است. زمان بیشتری خواهید داشت. حس بهتری به خودتان دارید و همینطور انرژی بیشتری. همان طور که جناب کلانتری میگویند: «انرژی از زمان مهمتر است، چون وقتی زمان باشد و انرژی را هدر داده باشیم نمیتوانیم کار را انجام دهیم.» خیلی برای من پیش آمده که کارهایم را به آخر شب موکول کردهام. همه در خانه خواب هستند و آرامش و سکوت را در اختیار دارم و همینطور زمان را، اما چیزی که ندارم، انرژی انجام کار است.
- علت بعدی حساب تکردن ساعتهای مفید روز است. انگیزه و مسابقهای که این روش در من ایجاد کرد، باور نکردنی است. اینکه هر روز از روز پیش بهتر باشم. مثل یک بازی است. کودک درونتان را جدی بگیرید. بگذارید او هم سهمی از برنامه و روتین شما داشته باشد. از وقتی زمان مفید هر روز و هر هفته را حساب میکنم -زمانی که در طول روز برای توسعهی فردی و رسیدن به هدفهای زندگیام صرف میکنم- برای پیشی گرفتن بر خود انگیزهام دوچندان شده است. اگر روزی این ساعات اندک باشد به امید جبران آن، روز بعد سختتر تلاش میکنم و اگر روزی ساعتهای بیشتری مفید بوده باشد، انجام کارهای متفرقه و روزانه عذابوجدانی در پی نخواهد داشت. برای من این ساعتها شامل این مواردند: ورزش، مطالعه، نوشتن، یادگیری زبان، فیلم خوب دیدن، رسیدگی به پوست و مو و کلاسهای آموزشی
- مشکل دیگر لذت نبردن از مسیر است. وقتی تمام فکر و انرژیمان را روی هدف و لذتِ حاصل از رسیدن به آن میگذاریم، پس از مدتی، خستگی و کمرنگ شدن انگیزه امری است جتنابناپذیر، اما اگر مسیر برایمان لذتبخش و همچون هدف انگیزهبخش باشد، نه تنها در طی آن دلزده نمیشویم که بودن در آن را اگر نه بیشتر از نیل به هدف که کمتر از آن نیز نخواهیم خواست.
برای مثال سال پیش چاپ کردن کتاب برای من هدفی بزرگ بود. آنقدر بزرگ، آنقدر دور از دسترس که پس از مدتی نه تنها مسیر که خود هدف هم مورد شک و تردیدم قرار گرفت. طوری که حتا اندیشیدن به آن نه تنها انگیزه و امید را در من زنده نمیساخت که سبب عذابوجدان ناشی از اهمالگری و نابودی اعتماد و عزتنفسم نیز شده بود.
باید چارهای مییافتم که بزرگترین هدف نویسندگیام نابود و فراموش نشود. راهحل لذت بردن از مسیر بود، یعنی لذت بردن از نوشتن، لذت بردن از تکتک کلماتی که در روحم و سپس روی کاغذ یا مونیتور شکل میگرفت. غرق شدن در دنیای شیرین و جادوییِ خلق کردن. از خود بیخود شدن در زمان آفرینش بدون در نظر گرفتن نتیجه، بدون اهمیت داشتن نظر دیگران. نوشتن برای نوشتن. نوشتن برای نیاز درونی خودم.
و هماکنون نه تنها عجلهای برای چاپ ندارم که سبب اضطراب و دور شدن از هدفم میشد که بسیار بیشتر و بهتر مینویسم. لذتی صدچندان میبرم و هدفمندتر از قبل ادامه میدهم. هنوزم انتشار کتابهایم برایم مهم است، ولی اولویت من نیست. اولویت من خودِ خودِ نوشتن است.
- مشکلی بعدی که خیلی از ما داریم و حتا از داشتناش مطلع نیستیم رویاپردازی نکردن است. مایکل فلپس شناگری که برندهی بیست و هشت مدال المپیک شد به تجربه میگوید: «هر چه بیشتر رویاپردازی کنید، بیشتر به جلو میروید.» چه چیزی بیش از همه شما را پایبند به هدف و برنامهریزیتان نگه میدارد؟ چه چیزی وقتی خسته و بیانگیزه میشوید وادارتان میکند ادامه دهید؟ چه چیزی پس از شکست دستتان را میگیرد و زمزمه میکند به خاطر من دلسرد نشو؟
اصلن مگر زندگی بدون رویاپردازی امکانپذیر است. لازم نیست هنرمند یا دانشمند و یا مخترع باشید. شما برای زندگی شادتر نیازمند رویا هستید. بدون تصور زندگی بهتر، شادتر و بیدغدغه چطور امکان دارد در برابر مشکلات ایستاد و له نشد؟ در این زمینه به صورت کامل از تجربهام دربارهی فواید نوشتن لیست آرزوها در این مقاله نوشتهام: توسعهی فردی با لیست آرزوها پیشنهاد میکنم برای آشنایی بهتر با این لیست مقاله را بخوانید.
- نادیده گرفتن شرایط و افتادن در تلهی مقایسه، مشکل یا بهتر است بگویم دامی است که خود در جهت نابودی انگیزه و به سرانجام نرساندن هدفمان پهن میکنیم. اگر کسی در روز سه ساعت برای کتاب خواندن، دو ساعت برای یادگیری زبان و یک ساعت برای ورزش و دو ساعت برای پرداختن به هنر مورد علاقهاش وقت میگذارد و تو تنها میتوانی برای تمام اینها دو ساعت وقت داشته باشی، ابتدا به شرایط خودت و او دقیق شو. شاید او یک دختر مجرد در خانهی پدری و تو یک مادر شاغل باشی. چطور این ظلم را در حق خودت روا میدانی که با دیدن دستآورد آن شخص به خود سرزنشی و احساس پوچی دچار شوی؟
تا یک مادر شاغل نباشید از مشغلهی فراوان و کمبود زمان برای رشد و توسعهی فردی درک کاملی نخواهید داشت. منظورم بیاهمیت جلوه دادن سایر مشغلههای زندگی نیست. میخواهم دنیای پراسترسِ مادرِ شاغل بودن را برایتان ترسیم کنم. کارهای روتین و تمامنشدنی خانهداری، آشپزی، رسیدگی به فرزندان و دهها کار وقتگیر دیگر. تمام اینها در کنار شاغلبودن، زمان چندانی باقی نمیگذارند برای اختصاص دادن به توسعهی فردی. تنها یک چاره میماند، برنامهریزی و پرهیز از ایدهآلگرایی و مقایسهی خود با سایرین.
یک مادر شاغل باید بپذیرد زمان کمتری در اختیار دارد در مقایسه با یک دختر مجرد و دانشجو که مسئولیتی به غیر از درس خواندن ندارد و حتا در مقایسه با یک مادرِ خانهدار. میشود این موضوع را تعمیم داد به یک پدر کارمند با هشت- نه ساعت زمان کار در روز در مقایسه با یک مرد مجرد که فریلنسر است و اختیار زماناش را دارد.
مقایسهی دستآوردها در یک زمینه مشترک، بدون در نظر گرفتن شرایط افراد، جز دلزدگی و ناامیدی چیزی در بر نخواهد داشت.
- مشکل بسیار جدی دیگر ایدهآلگرایی است. برای بسیاری از ما همه چیز یا صفر است یا صد. یا باید بهترین باشیم و یا اصلن نباشیم. چرا که حد وسط برایممان همچون دشنام است. اینکه معمولی باشیم پذیرفتنی نیست. در کتاب هنر رندانه بیخیالی، مارک منسن، همهگیریِ آروزی سوپرانسان شدن را عاقلانه نقد میکند. این شعارزدگی همهگانی که ما انسانها همه و همه میتوانیم خاص باشیم. مضحک به نظر میرسد نه؟ ولی دردی مشترک است.
کیست که نخواهد در رشته و یا شغل مورد نظرش خاص و یکتا باشد؟ کدام شاعر است که نخواهد وقتی از شعرای معاصر ورزیده نام میبرند، نامش اول فهرست باشد؟ و یا کدام مکانیک ماشین است که نخواهد مشهور باشد به برترین مکانیک شهر و یا حتا کشور؟
اما کمی فکر کنیم. اگر همهی ما قابلیت بهترین شدن را داشته باشیم، پس چه کسی انسانی معمولی است تا برتر بودن ما قابل لمس باشد؟ سخت شد نه؟ اینکه همه خوب باشند، نه تنها معنی بد بودن، که خود خوب بودن را هم زیر سوال میبرد. اگر همه یک نوع باشند، ذات همان نوع مورد شک واقع میشود. یین و یانگ در کنار هم معنا مییابند. با نابودی یکی دیگری خود به خود فراموش خواهد شد.
پس اینکه قبول کنیم همه قابلیت بهترین شدن دارند، از پایه و اساس غلط است. درستش این است که بگوییم همه خواسته و آرزوی برترین شدن را دارند. برخی توانایی و پشتکارش را دارند و برخی نه.
چرا اصرار داریم ما باید بهترین باشیم؟ مجدد از خودم مثال میزنم، زمانی تنها فکرم این بود که هرگز نمیتوانم همچون هدایت بنویسم و یا چیزی همانند بوف کور خلق کنم. یا من چطور میتوانم در ژانر وحشت به کینگ برسم و یا حتا نزدیکش شوم؟ نتیجه؟ خودتان بهتر میدانید. دلسردی، بیانگیزگی و دست کشیدن از نوشتن بود.
پاسخ دوستی یاریگر که همیشه مدیون کمکهایش هستم، این بود؟ مگر قرار است مانند کینگ بنویسی؟ مگر قرار است بوف کوری دیگر خلق کنی؟ تو ،تو هستی. با استعداد و توانایی منحصر به خودت شاید هرگز نتوانی چون صادق هدایت بنویسی ولی قطعن میتوانی همچون نگار تهامی بنویسی. شاید بهترین نشوی، شاید هم بشوی ولی چطور جرات میکنی با فرض متوسط بودن خودت را از نوشتن محروم کنی؟
- ننوشتن اهداف به صورت زمانبندی شده، نوشتن اهداف مهم است. همه میدانیم اما خرد کردن آنها بر اساس زمانبندیِ تقریبیِ مدنظرمان هم به همان اندازه مهم و حیاتیاست. مثلن یادگیری زبان، مثال همیشگی این مقاله، را درنظر بگیرید. با توجه به سطحی که هستید. باتوجه به زمانی که میگذارید. و با توجه به هدفتان مثلن گرفتن آیلس هفت، برای رسیدن به آن هدف زمانی تقریبی تعیین کنید.
این کار را برای تک تک اهدافتان انجام دهید. و آنها را با توجه به زمانها دسته بندی کنید. راه دیگری هم هست. در یک فایل یا دفتر (دفتری زیبا و با طرح مورد علاقهتان را پیشنهاد میدهم.) چند سرفصل باز کنید: اهداف یک ساله، سه ساله، پنج ساله، ده ساله و بیست ساله. این اعداد انتخابهای من بودهاند. شما یک سال، یک سال بنوسید. یا سه سال یکبار. اما تاکید میکنم، حتمن تا بیست سال آینده را بنویسید.
لطفن نگویید تا آن زمان کی زندهاس و کی مرده. یا کو تا بیست سال دیگه. اولین گامهای رسیدن به اهداف در بیست سال بعد را امروز باید بردارید.
- ناامیدی پس از اجرا نشدن برنامهریزی ، خیلی از ما اگر به هر دلیل، چند روز از برنامهمان عقب بمانیم، ناامید شده، برنامه و هدف را فراموش کرده و همهچیز را به دست فراموشی میسپاریم. حس بدی به خودمان پیدا کرده و به خودسرزنشی دچار میشویم. به جای آنکه برای وقفهی پیش آمده به دنبال جبران و بازگشت باشیم، در عوضِ درک شرایطی که سبب تاخیر شده و تلاش برای رفع مشکل. دلیل هر چه باشد، حتا تنبلی و بیحوصلگی، باید یاد بگیریم خودمان را ببخشیم. باید آنقدری خودمان را دوست داشته باشیم که بتوانیم خطاهایمان را ندید بگیریم، همچون مادری که بارها و بارها کودکش را میبخشد.
در همین چالش دویست روزهی نوشتن ِ هرروزه وبلاگ که در طی آن مقالات سایت را به روز میکنم و یا مقالهی جدید مینویسم و این روزها در دهی سیام آن هستم، چند بار به دلایل مختلف دو و یا سه روز نتوانستم به چالش متعهد بمانم. اگر قرار بود همچون گذشته به خودم سخت بگیرم و خشمگین شوم، شما الان این مقاله را نمیخواندید. هر چند بار دیگر هم که وقفه بیفتد ، من باید و باید این چالش را به انتها برسانم.
شما چند بار به دلیل وقفه، برنامهریزیتان را رها کردید و به اهدافتان نرسیدید؟ این بار بعد از وقفهی پیش آمده دوباره به برنامهتان برگردید. از نو شروع کنید. حتا اگر چند مرتبه این اتفاق تکرار شد. یادتان باشد ما انسانیم و زندگی و احساساتمان غیرقابل پیشبینی است و بالا و پایین دارد. خودت را ببخش و دوباره آغاز کن.
- نداشتن دوستان همدغدغه ، در تمام زندگی آدمِ رفیقبازی بوده و هستم. دوست برای من همیشه واژهای مقدس بودهاست. اما همیشه جای خالی دوستانی همدغدغه که نوشتن همچون من برایشان،اصلی مهم و اساسی در زندگی باشد، حس میکردم. از زمانی که به لطف اینستا و شرکت در کلاسهای مختلف نویسندگی، حلقهی دوستان اینچنینیام گسترش یافت، خیلی بیشتر به اهداف و انگیزههایم پایبند ماندم. اینکه کسانی باشند که پیگیر کارهای تو، پیشرفتت و مشوق تلاشهایت باشند، نعمتی است که به تازگی درکاش کرده و تاثیرش را دیدهام. از بایدهای تعهد به اهداف، دوستانی همهدف و هم فکر است.
- یکی از مشکلات جدی ما، ندادن زمان استراحت به ذهنمان است. همهی ما از اهمیت استراحت و بازیابی انرژی برای ادامه راه آگاهیم، اما گاهی در زمان استراحت نیز از مغزمان بیرحمانه انرژی گرفته و اجازه بازیابی نیروی از دسترفته را به او نمیدهیم. اینکه روی مبل لم دهیم و به مشکلات مالی، خانوادگی و یا کاری بیندیشیم و گمان بریم در حال استراحتیم، نه تنها ذهن را آماده ادامه فعالیت نمیسازد که آنرا از پای نیز میاندازد.
استراحت زمانی کامل و موثر است که پیش از همه، ذهن آرام گیرد و بتواند انرژی جذب کند. همانطور که پس از ورزشی سنگین، جسم نیازمند استراحت و ریکاوری است، ذهن هم پس از فعالیت، نیاز دارد به بازیابی نیروی از دست رفته و در چنین مواقعی تنها آرام گرفتن و نیندیشیدن کمک حال ذهن و مغز ماست.
ادامه دارد…
15 پاسخ
نگار جان خیلی خوب نوشتی عزیزم و نکاتی بود که شاید خیلی ها به اون توجه ندارن.
لطفا در بازنویسی کمتر از جملات طولانی استفاده کن. چون بعضی جاها بخاطر طولانی بودن جملات، خوندن و درک جمله سخت میشد واسم.
منتظر تکمیل مقاله ی مفیدت هستم عزیزم.
قلمت سبز🌱👌🏻❣😘💫
ممنونم زهرای عزیز که خوندی و نظرت رو نوشتی
ممنون که از مشکل گفتی حتمن دقت میکنم این مشکل حل بشه عزیزم
نگار جانم خیلی خوب و جامع به همه موارد اشاره کردی❤️ از شکل گیری عادت تا مدیریت زمان و اشتباهاتی که در این مسیر ما رو از هدفمون دورتر میکنن. فقط من با این جمله زیاد موافق نیستم: «تا یک مادر خانهدار نباشید از مشغله فراوان برای توسعه فردی درک کاملی نخواهید داشت»
حس میکنم همه چیز باز در نهایت به مادر بودن ختم شده در حالی که همه ما با کلی مشغله و دغدغههای مختلف داریم سر و کله میزنیم و درک توسعه فردی با مادر بودن یا نبودن منافاتی نداره.مابقی خیلی خوب بود
ممنونم نگار عزیزم از وقت و حمایتت
نه من منظورم منافات مادر بودن با توسعه فردی نبود. مطلب کامل نبود حتمن کاملش رو مینوسم و خوشحال میشم بخونی و نظرت رو بگی
ممنون که تجربهتون رو به اشتراک گذاشتین، چقدر روندی که داشتین خوب و موثر بوده و خیلی خوبه که به جایی که دوست داشتیم ختم شده؛ من هم فکر میکنم اگر خواندن و نوشتن که باید دو وجه جدایی ناپذیر از ما باشه تبدیل به عادت بشه و ما به جای اینکه بریم فضای مجازی رو چک کنیم بریم دو سطر بنویسیم یا دو صفحه کتاب بخونیم. امیدوارم این عادات شما ادامه پیدا کنه و ثمره پر و پیمونی واستون داشته باشه ❤️
ممنونم نگار عزیزم از وقت و حمایتت
خیلی خوبه که تجربه هایی که در این زمینه از زندگی به دست آوردی رو در اختیار ما هم گذاشتی موفق باشی همیشه
ممنون که خوندید و نظر ارزشمندتون رو نوشتید.
ممنون از شما که هم خوندید و هم نظرتون رو نوشتید. امیدوارم همیشه همراهم بمونید عزیزم
چقدر به این مطلب نیاز داشتم. خیلی انرژی خوبی داشت. ممنونم🌹
ممنونم ساری عزیز
خیلی خوشخالم براتون مفید بوده
اگر دوست داشتید مقاله ویرایش شد و مطالب جدید اضافه کردم
خیلی از این نکات را رعایت میکنم و موفق شدهام به راحتی از پس آنها برآِم و لی نکاتی بود که پاک از آنها غافل شده بودم و این مقاله مرا یاری کرد به یاآورم چگونه بهتر برنامه ریزی کنم. با آرزوی هفتهی ای پربار و پیش به وسی نیمهی دوم سال با قدرت بیشتر و برنامههایی مملو از تیک های رنگارنگ «انجام شد». عشق بهت نگار جانم.
سپاس دنیا جان از همراهی و لطفت
Its like you read my mind! You seem to know so much about this,
like you wrote the book in it or something. I think that you could do with some pics to drive the message home a bit, but other than that,
this is excellent blog. A fantastic read. I’ll definitely be back.
thank you so much
that is my pleasure
ill be happy to read your commends