من یک رقصنده ام

بدون تعارف و حیران شدگی در پی یافتن واژه ای مناسب تر و شکیل تر، من واژه ی رقص را بکار می برم. این روزها که از ترس، سانسور و انگ این واژه مهجور مانده و کلمات حرکات موزون، حرکت بدن یا هر نام من درآوردی دیگری به نشانه ی تابو جاگزینش شده من ترجیحم استفاده از کلمه ی رقص است. کلمه ای که به انجام دهنده اش از سر تحقیر رقاص میگویند. من واژه ی زیبنده تر و بگمانم پارسی تر رقصنده را برمی گزینم.

یکی از دلواپسی های مادرانه ی مادرم زمانی که کودک بودم تا اوایل نوجوانی، بد رقصیدنم بود. به طوری که در مهمانی ها مضحکه می شدم. حتا تمرین روزانه با کاست ویدئوی خردادیان که مادرم برایم گرفت گره ای از کار باز نکرد. نمی دانم چه شد که جوجه اردک زشت درونم یک شبه مبدل به قوی زیبا و خرامانی شد و من شیفته و واله ی رقص شدم. بی آموزش قدم در وادی سرشار از شور و جذبه ای شدم که روحم را به پرواز درآورد.

آن روزها نه اینستاگرام بود نه گوگل که بگردم و جستجو کنم و مرادی بیابم در گذر از مسیر عشق تازه. کسی را نمی شناختم دستم را بگیرد و آموزشم دهد. مجبور شدم روی پای خودم بایستم. تنها منبعی که داشتم را چراغ راه ساختم و بی اغراق دیوانه وار تا روزی سه ساعت می رقصیدم. چراغم کلیپ هایی بودند در قالب ویدئو و کمی بعد کانال های ترک. یادم است اولین کلیپ بریتنی را که امانت گرفته بودم آنقدر تماشا کردم و تمرین که نوار خراب شد. با هیپ هاپ شروع کردم که آن روزها نامش را هم نمی دانستم، فقط بی وقفه تمرین می کردم. کمی که راه افتادم عطش جانم فروزان شد و رقص های دیگر را شروع کردم: عربی، اسپنیش، هندی و البته ایرانی. خواب و خوراکم شد رقص و دیدن چشمان مشتاق و متعجب اطرافیان شد مشوق راه.

رقص روتین زندگی ام شده بود، تا اینکه راهم افتاد به ورزش حرفه ای و مدرک بدنسازی گرفتم. مشتاقانه در پی کار بودم و از باشگاهی به باشگاه دیگر می رفتم. وفور مربی بدنسازی و علاقه به فعالیت در باشگاه سبب شد نه در رشته ی بدنسازی که به عنوان مربی رقص که همه جور نامی برایش استفاده می شد جز رقص، مشغول شوم. وجه تمایزم بود و خواهان داشت. شروع کردم با منبعی دیگر این بار سی دی های آموزشی، به صورت خوداموز زومبا را فراگرفتن. آن زمان زومبا ورزشی ناشناخته و البته ممنوعه بود که باز همه قسم نامی داشت جز زومبا. آرزویم بود از کمپانی زومبا و خالقش بتوپرز مدرک بگیرم که مستلزم سفر به کشورهای همسایه بود به مدت طولانی که شرایطش فراهم نشد. یک سالی به عنوان مربی رقص و زومبا در چند باشگاه مشغول بودم. پسرم که به دنیا آمد به ناچار عمر مربی گری من هم به اتمام رسید. رقصیدن شد سرگرمی ولی هرگز ترکش نکردم.

وقتی به خود آمدم که فضای مجازی یک باره تبدیل شد جولانگاه رقصنده های حرفه ای و جوان که آموزش دیده بودند و طراز اول، تعدادی شان آنچنان حرفه ای و اصیل هنر رقص را به تصویر می کشیدند که تمام وجودم شد حسرت و غبطه و البته تحسین برای دختران سرزمینم که با وجود همه ی محدودیت ها بدون ترس برای خواسته و رویای دل شجاعانه می جنگیدند. کمی در حال و هوای افسوس خوردن برای خویشتن سیر کردم و فهمیدم نمی توانم فقط تماشاچی باشم. خسته بودم از غصه و گله و شکایت که چرا من نتوانستم در نوجوانی راهنمایی داشته باشم و اصول کار را از پایه بیاموزم،.نزدیک چهل سالگی بودم و بحران سختی را می گذراندم. نمی دانستم هدفم چیست و از زندگی چه می خواهم. عاشق زندگی، همسر و پسرم بودم اما چیزی کم داشتم. مدتی به هنردست پرداختم و هر چیزی می ساختم با خمیر بی جان که در دستانم جان می گرفت و سرم گرم می شد، اما راضی نشدم. دوباره به نوشتن عشق اول زندگیم برگشتم و هم زمان کسی را یافتم هنرمند و پاسدار هنر رقص، از همین دنیای مجازی که می گویند باید صیانتمان کنند در برابرش. کرونا جولان می داد و من ترسی عجیب داشتم و وسواس گونه برای خارج شدن از خانه، اما عشق رقص چنان در دلم شعله افکنده بود که برعیله نگرانی ها قدم علم کردم و در اوج کرونا راهی که می شد بیست سال پیش شروع شود را آغاز کردم.

رقص اصیل پارسی. رقصی ریشه دار و زیبا. تازه فهمیدم هر چه خودآموز آموخته بودم سوء تفاهمی از تصویر رقص بود و بس. استادی یافتم که با وجود سن کم، برازنده ی کلمه ی استاد بود و شد مرادی که در پی اش بودم.

ترس از اینکه همه ی شاگردان دیگر جوان تر، مستعدتر و با تجربه تر باشند ، ولوله به جانم انداخت اما بازنایستادم. استادم همان جلسه ی اول دری رو به بهشت هنر در برابرم گشود که فراموشم شد حسرت جوانی، سن و اشتباهاتی که انجام داده بودم. آزادانه می رقصیدم و می خرامیدم و از نو غرق آبی روشن رقص شدم.

پیک های کرونا، مشغله هایم و سختی راه هیچ کدام سد راهم نشدند. حضوری و آن لاین ادامه دادم به آموختن. سلامت و پرانرژی باشد استادی که مهربانانه و خالصانه رهنمون بود و هست.

هفته ی پیش استادم به همراه گروه منحصر به فردش « رخسار» اجرایی داشتند فوق العاده در تالار وحدت. ترس از کرونا این بار هم نتوانست سد راهم شود و مشتاقانه حضور یافتم در جشن ترانه و تن. سمفونی روح و جان. جادوی عشق بازی موسیق و جسم  انسان.

در طول اجرا چنان مجذوب و سرسپرده بودم که تمام مدت چشمانم به اشک نشسته بود و توان نداشتم که خودداری کنم از غلیان احساساتم. نمی دانم به کدام دلیل بود. استعداد جوانیم که به بار ننشست و از دستم رفت، یا شروع دوباره و وصال بعد از مدت ها دوری، یا مهجور، ممنوعه و خوار شمردن هنر اصیل و کم نظیر رقص در کشورم و در نظر قشری عظیم و یا حسرت حضور نداشتن پسران، همسران، پدران و دوستان و آشنایان گروه رقصنده که بی شک می دانم غصه ای بزرگ بود در دل همگی شان، هر چه که بود یک ساعت و نیم اسیر بودم بین خوشی و ناخوشی. بین لذت و حسرت.

امیدوارم بتوانم روزی  در اجرایی هر چند کوچک شرکت کنم و یکی از آرزوهای نوجوانی ام را به ثمر برسانم.

در آخر تشکر می کنم و قدردانی از استاد عزیم خانم بدری کوهی که هر چند دیر اما سرانجام مرادم شد و عشقی قدیمی را دلم زنده ساخت.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

7 پاسخ

  1. به نظر من، رقصیدن بهترین راه برای شکوفای خلاقیته. واقعا امیدوارم روزی بتونیم رقص‌های اصیل ایرانی رو روی صحنه‌ها ببینیم 👏🏼❤

  2. چقدر زیبا رقص و احساساتتون رو نشون دادین🙏👌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):