قبل از خواندن این مطلب، لطفن قسمت اول را مطالعه کنید:
جشن پایان کرونا در کوشآداسی ۱ (بهار۱۴۰۱)
آغاز سفر
صبر و تحمل چند روز آخرِ مانده به سفر به طور باور نکردنی سخت و طاقتفرسا بود. پس از سه سال دوری از سفر، وصال نزدیک بود. اولین سفر کوروش بود که عقلرس از هر آنچه پیش میآمد آگاه بود. آخرین بار در سه سالگی، پرواز و سفر را تجربه کرده بود و هیچ چیز جز آنچه در عکسها دیده بود، یادش نبود. هم هیجان دریا را داشت و هم پرواز. و من نگران از اینکه ترس از پرواز من و استرسی که در حین بلند شدن و نشستن هواپیما و همچنین تکانهای حین پرواز به من دست میدهد، در روح حساسش اثری بد به جا گذارد.
برای من احساسات قبل از مسافرت دو دسته است. اولی هیجان و ذوق و شوقی کودکانه که حتا در سفر به شمال هم مرا به وجد میآورد و دومی ترس از پرواز. ترسی که تنها کسانی عمق نگرانی و تشویش روحخراشش را میفهمند که دچارش باشند. روزی از شروع این ترس و مسبباش در وبلاگم خواهم نوشت.
روزاول
برادرم مهربانانه پیشنهاد داد ما را به فرودگاه برساند. ساعت یازده به خانهمان آمد و پس از شام به اصرار من حدود دوازده راه افتادیم. پروازمان ساعت پنج صبح بود و طبق معمول که همیشه و همه جا، زودتر از آنچه باید سرقرار میروم، به اعتراض برادر و همسر توجه نکرده و اتفاقات پیشبینی نشده را بهانه قرار دادم تا زودتر از خانه خارج شویم. راستش تنها دلیلم احتیاط نبود. صادقانه بگویم دیگر طاقت نداشتم. شاید باورش برایتان سخت باشد اما دلم برای فضای به شدت خارج از استاندار جهانی فرودگاه امام خیلی تنگ بود. فرودگاهی که از فریشاپاش گرفته تا رستوران و کافهاش، ضعیف و خجالتآور است.
ساعت 1 بامداد روز بیست و نه اردیبهشت با ماسک وارد فرودگاه شدیم. ولی بیشتر آدمها کرونا را شکست داده بودند. کوروش در راه به خواب رفته بود و حالا آرام و بیبهانهگیری از بدخواب شدن، خوابآلود و خسته محو محیط فرودگاه و صف طولانی ورودی بود.
چمدانها را که تحویل دادیم، خوشحال از سروقت بودن پرواز ترک بار دیگر از انتخابم خرسند شدم. ساعت پرواز هم بهتر از ایرلاینهای ایرانی که دوازده شب بودند، تنظیم شده بود. چون با احتساب طول پرواز، تحویل بار و ترانسفر تا هتل، با پرواز ایرانی 5-6 صبح به هتل میرسیدم و با پرواز ترک 8-9. به این جهت این ساعت مهم است که اکثر هتلها اتاق را قبل از 2 و اگر خیلی مدارا کننده باشند قبل از 12 تحویل نمیدهند. و این یعنی چندین ساعت معطلی در لابی هتل پس از یک شب بیخوابی و خستگی راه. البته میتوانید از امکانات هتل و رستوران استفاده کنید ولی چطور میتوان با شببیداری و خستگی به فکر حمام آفتاب یا صبحانه بود.
از هیجان نتوانسته بودم شام بخورم و حالا که در آرامش، گویی بار اول است به فرودگاه میروم، گوشه گوشهاش را رصد میکردم، گرسنه شده بودم. دلم نه کیک و قهوه میخواست و نه فستفود که تنها انتخابهای شما در فرودگاه امام هستند. چشمم به سالاد ماکارنی آماده در کافیشاپ وسط محوطه افتاد و با وجود ترس از سالم بودنش، دلم را به دریا زدم و جای شما خالی نوش جانم شد.
نوبت تحویل گرفتن ارز مسافرتی از بانک ملی شد. حواله را دادیم و نفری 300 یورو گرفتیم. بعد به دنبال یافتن گیت وارد سالن ترانزیت شدیم. کوروش خوابش پریده بود و از این سو به آن سو میدوید و هواپیماها را تماشا میکرد. ما هم به گمان سروقت بودن پرواز در انتظار باز شدن گیت روبرویش نشستیم.
دو ساعت تاخیر حسابی پکر و عصبیام کرده بود. برای آرامش و پایین آوردن ضربان قلبم همیشه نیم ساعت به پرواز قرص پراپرانول میخورم. نمیدانستم اثر قرص تا پرواز باقی خواهد ماند یانه. کوروش خسته و کلافه بود. برای بار اول میدیدم پروازهای ایرانی با کمی تاخیر یکی یکی پرواز میکنند. اینجاست که آدم باید بگوید این هم شانس مایه. نمیشد خوابید چون هر آن امکان داشت گیت باز شود. خودم را به تماشای مسافران مشغول ساختم. به رفتارشان دقت میکردم و مقصدشان را حدس میزدم. آقای مسنی بود، تیپی شبیه پسران نوجوان داشت. جین بگ، تیشرت طرحدار کارتونی به رنگ زرد جیغ و کیف کمری صورتی. یک جا بند نمیشد و مدام در حرکت بود و به همه لبخند میزد. گاهی هم بلند بلند بدون توجه به کسی نمیدونم با کی حرف میزد.
سرانجام گیت باز شد و به سمت هواپیما رفتیم. این تونلهای اتصال گیت به هواپیما واقعن نعمتند. کوروش هیجانزده وارد هواپیما شد و مدام از صندلیمان میپرسید. وقتی نشستیم، پسرکی یازده-دوازده ساله که در ردیف جلو نشسته بود به عقب برگشت و اولین دوستی این سفر کوروش شکل گرفت. من اما دلخور بودم از موقعیت صندلیمان که روی بال بود و این یعنی تکان بیشتر و ترس بیشتر. نمیدانستم خوردن قرصی دیگر تاثیر دارد یا نه؟
همسرم هم ترس از پرواز دارد. البته نه به اندازه من و ترس هر دوی ما مربوط به یک دوره است و همزمان شکل گرفت. زمانی که برای بار دوم به آنتالیا میرفتیم، حدود دوازده سال پیش. در میانهی پرواز چراغهای کل هواپیما همزمان با تکانهای شدید خاموش شد. در ظلمات تاریکیِ صدای بوقهای مقطع اعصاب همه را به هم ریخته بود. شبیه همان بوقهایی که در فیلمها قبل سقوط هواپیما شنیده میشود. و بعد بدترین قسمت داستان این بود که خلبان به زبان ترکی گفت مشکل فنی برای هواپیما پیش آمده و نگران نباشید. همونجا بود که از بلد بودن زبان ترکی پشیمان شدم. اگر نمیفهمیدم خلبان چه میگوید آنقدر نمیترسیدم. آن روز به خیر گذشت و به سلامت رسیدیم.آن زمان ما در کیش زندگی میکردیم. و هر سه چهار ماه به تهران میآمدیم، که همزمان شد با چند سقوط در نقاط مختلف ایران. در دو پرواز ما هم نقص فنی پیش آمد و بله درست از همان موقع ترس از پرواز هر دوی ما شروع شد. ولی عشق به سفر ترس و مانع نمیشناسد، همچون هر عشق دیگری که موانع را پس میزند و پیش میرود.
در حین پرواز با صحبت با همسرم و کوروش و تماشای رقص ابرها و شکوه آسمان، تلاش داشتم حواسم را از ترس پرت کنم. اصل ماجرا تیکآف و لندینگ است که خداروشکر هم رفت و هم برگشت خلبانهای نسبتن خوبی داشت پروازهایمان.
کوروش هم با دوست جدیدش سرگرم بود. اما نزدیک مقصد از خستگی بیهوش شد. حدود سه ساعت و نیم فاصله است از تهران تا ازمیر و از آنجا تا کوشآداسی بسته به مکان هتل بین یک تا دو ساعت. آرامشِ لحظهای که چرخهای هواپیما روی زمین مینشیند، برایم وصف نشدنی است. انگار عمر دوباره گرفتهام. از ته دل خدا رو شکر میکنم و میگویم اینبار هم به خیر گذشت.
فرودگاه عدنان مندرس ازمیر
فرودگاه ازمیر نسبت به فرودگاه استانبول بسیار کوچکتر و کمامکاناتتر است اما به نسبت فرودگاه امام بسیار آبرومندانهتر و با امکانات بیشتر برای مسافران. این فرودگاه میزبان مسافران بسیاری است که مقصدشان غیر از ازمیر، شهرهای ساحلی ترکیه همچون بدروم، مارماریس، چشمه، آلاچاتی و… است.
چمدانها را که گرفتیم، برای خرید لیر( واحد پول ترکیه) به صرافی فرودگاه رفتیم که لیدر تور به سراغمان آمد و گفت نرخ تبدیل فرودگاه خیلی کمتر از آنها و حتا خود هتل است. با اینکه تجربه به من ثابت کرده بود، به لیدرها چندان نمیشود اعتماد کرد، به نصیحتش گوش سپردیم. حدود نیم ساعت بعد از فرودگاه به همراه دیگر مسافرین خارج شدیم و از محوطهی زیبایی که پلی بود بر فراز فضای سبز و ریل راهآهن از میانش میگذشت، به سمت پارکینگ فرودگاه رفتیم.
بر اساس هتلها مسافرین را در چند اتوبوس تقسیم کردند. با تنی خسته، بیخوابیکشیده و البته گرسنه (صبحانهی پرواز یک لقمهی کوچک نان و پنیر بود) در انتظار حرکت اتوبوس بودیم و رفتن سایر اتوبوسها را تماشا میکردیم، هر چه صبر کردیم لیدر اتوبوس ما نیامد و فهمیدیم که یکی از مسافران از فرودگاه خارج نشده. حدود یک ساعت صبر کردیم و آخر مشخص شد، مسافر از پرواز جامانده. در کل حدود دو ساعت طول کشید تا از فرودگاه ازمیر خارج شویم. این را اضافه کنید به چهار ساعت تاخیر در تهران. در حدود بیست و نه ساعت بود که نخوابیده بودیم. ولی شوق و ذوق سفر سرپا نگهمان میداشت.
مسیر فرودگاه تا هتل
مسیر کوشآداسی تا هتل جذاب و دیدنی بود. انگار نه انگار که بیش از یک روز بود که نخوابیده بودیم. سرحال نگاهمان را سپردیم به جادهی سبز و روستاهای زیبای بین راه. یک ربع آخر راه، به سمت هتل دریا خودش را به ما نمایاند. خلیجی محصور در میان صخرهها و خانهها و هتلها.
آنقدر قبل از سفر جستجو و تحقیق کرده بودم، همه چیز برایم آشنا بود، حتا نام برخی از خیابانها. اکثر هتلها را میشناختم و از مقابل هر کدام که میگذشتیم، به همسرم معایب و دلیل اینکه چرا انتخابشان نکردهام را میگفتم و البته دلشورهی مختصری داشتم تا مبادا هتلمان عروس تعریفی از آب درآید، هرچند در این پانزده سالی که از ازدواج ما میگذرد و انتخاب هتل همیشه بر عهده من بوده، هرگز چنین چیزی رخ نداده ولی اینبار با بالا رفتن هزینهها کمی نگران بودم.
در مسیر رسیدن به هتل حرفهای تکراری لیدرها برای جلب مشتری، آرامش تماشای منظره را از پشت شیشهی اتوبوش از میان برد. هر کسی برای امرارمعاش تلاش دارد اما اینکه قیمت تورهای لیدرهای ایرانی حتا از تورهای خود شهر بسیار بیشتر است، همیشه سبب خشم و تعجب من شده، چرا که پانزده سال پیش وقتی برای بار نخست به آنتالیا رفتیم، کلاه بسیار گشادی سرمان رفت. آن زمان مثل حالا جستجو در اینترنت و اینستا مرسوم نبود و ما هم جوان و بیتجربه، هزینهی زیادی بابت تورهایی پرداختیم که گاهی با یک سوم قیمت خود ترکها در شهر میفروختند.
اینبار هم با دیدن لیست قیمت تورها آن حس در معرض کلاهبرداری قرار گرفتن در من زنده شد. دلم میخواست به تکتک مسافرین که از لیدر در مورد تورها میپرسیدند، هشدار دهم و آگاهشان که با کمی جستجو خودشان با هزینهای بسیار کمتر میتوانند هر جا میخواهند بروند. اما به دو دلیل این کار را نکردم و هنوز هم با وجدانم کمی مشکل دارم که کار درستی کردم یا نه.
اولین دلیل این بود که برخی از مسافرین اصلن و ابدن زبان نمیدانند. چه ترکی چه انگلیسی. با اینکه ترکها در دانش زبان انگلیسی از ما هم اوضاع بدتری دارند، اما حداقل در مکانهای توریستی چند نفری دست و پا شکسته و حتا گاهی مسلط به انگلیسی صحبت میکنند. این ندانستن زبان باعث میشود ایرانیها از تنهایی بیرون رفتن، گم شدن و یا به مشکل برخوردن بترسند.
دلیل دوم این بود که نمیخواستم به اصطلاح نان کسی را ببرم. حالا مثل پانزده سال پیش نیست که اطلاعات کمی دربارهی مقصد در اختیارمان باشد. فقط کافی است به جای پرسه زدن بیدلیل در فضای مجازی به دنبال پاسخ پرسشهایمان در آن باشیم. یعنی اگر کسی این اندازه هم برای پولاش اهمیت قائل نیست که کمی حستجو کند، من چرا شور بیجا بزنم و نفرین لیدرها را به جان بخرم.
ورود به هتل
به هتل که رسیدیم جز ما خانوادهی سه نفرهی دیگری هم از اتوبوس پیاده شد. همانطور که حدس میزدم، قیمت هتل و لیدرها برای چنج دلار به لیر نه تنها از فرودگاه بیشتر نبود که کمتر هم بود و من عصبانی از اینکه باز باورشان کرده بودم. ولی اینبار کمرویی همیشگی را کنار گذاشتم به لیدرها که یک خانم و آقا بودند اعتراض کردم. نتیجه اینکه حق گرفتنی است و با همان قیمت فرودگاه دلارهایمان را تبدیل به لیر کردیم، البته نه همه را. هیچ وقت در ابتدای سفر تمام پولتان را تبدیل نکنید چون هم معمولن در شهر مغازهها و صرافیها نرخ بهتری میدهند و هم اگر پولتان خرج نشود ضرر میکنید از نگهداشتن لیر درعوض دلار. دو تا از بهترین فروشگاهها برای تبدیل دلار به لیر السی و دفاکتو هستند. در چندین سفرم به ترکیه همیشه نرخ بهتری نسبت به صرافیها و هتلها داشتهاند.
طبق معمول که راحتی و آرامش مسافر ایرانی آخرین چیزی است که تورها و ایرلاینهای ایرانی به آن توجه میکنند، ساعت پرواز و رسیدن ما به هتل جوری بود که باید ساعتها منتظر میماندیم برای تحویل گرفتن اتاق که با وجود بچهها این انتظار برای مسافران سختتر هم میشود. ار آنجایی که تسلط خوبی به زبان ترکی استانبولی دارم، همیشه از در دوستی وارد شده و از پذیرش هتل محترمانه درخواست میکنم اتاق را زودتر تحویل دهند. برعکس خیلی از هموطنهای گرامی نه نیازی به دادوبیداد میبینم و نه جلو زدن از صف. گاهی این روش جواب میده گاهی نه که خوب صبر بهترین کاریست که میشود پیشه کرد.
این بار اما جواب داد که هیچ پاداشم گرفیتم. ما اتاق رو به دریا نگرفته بودیم چون به نظر ما وقتی در یک سفر زمان کمی در اتاقت هستی هزینهی اضافی برای ویو لازم نیست. اما وقتی یک ساعت بعد ورود به هتل، کارمند پذیرش با خوشرویی گفت اتاقتان حاضر است و ما را به اتاق راهنمایی کردند، با تعجب و البته خوشحالی دیدیم اتاق هم دید دریا و هم دید استخر و هم دید کوه و جنگل دارد. سوپرایز جذابی بود.
سرعت ادامه دارد…
3 پاسخ
خیلی خوب توصیف کردین احساسات و شرایط موجود رو لذت بردم 🙏🙏🌹🌹
ممنونم که خوندی عزیزم
به زودی ادامهاش رو مینویسم خوشحال میشم بخونی