تمام توانم را به کار بستم بغض راهش را از میان چشمانم به سوی گونههایم نیابد. سرم را به زیر انداخته و از خودم عصبانی بودم. گریستن آخرین چیزی بود که میخواستم او ببیند. چند دقیقه در سکوت گذشت. جو سنگین شده بود و میدانست از عمد نگاهم را از او میربایم. با اینکه مورد عتاباش تنها من نبودم اما بیش از همه رنجیده خاطر و پریشان شده بودم، زمانی که گفت اگر تا به حال نویسنده نشدهاید، از این پس هم نخواهید شد. چیزی که بیش از هر چیزی سبب درد شد، نگرش سخیف و رنگباختهی استاد به تئوری زودشکوفایی بود. به بیان ساده اگر تا سیسالگی به هدفت رسیدی که هیچ در غیراین صورت هرگز نخواهی رسید.
هدف من
اگر به لینک راه من به سوی نویسنده شدن سری بزنید و راه پرپیچ و خم من برای نویسنده شدن را بخوانید، خواهید فهمید هدف اصلی من در این سایت http://negartahami.ir کمک به پیشبرد توسعهی فردی کسانی است که برای رسیدن به هدفشان میکوشند، به ویژه توسعهی فردی نویسندگان و مخصوصن نویسندگانی که پس از سیسالگی به نوشتن روی آورده و نگاهی تردیدآمیز به سن و سالشان و ترس از شروع و ادامه راه دارند. چرا که جامعه نه تنها مشوقشان نیست بلکه به روشهای گوناگون آنها را ادامه راه بازمیدارد. آنگونه که در برابر من ایستاد.
ما مثل هم هستیم
شما هم در راه هدفتان دچار سرخوردگی و ناامیدی شدهاید؟ برای پیشرفت و توسعهی فردی در کلاس استادی نشستهاید که نه تنها استعدادتان را پرورش نداده، که انگیزهتان را هم از شما ربوده باشد؟ آنچنان که در غلیان احساسات، تصمیم بگیرید آن هدف را برای همیشه کنار بگذارید چون باورمند شدهاید که استعداد و توان لازم را ندارید؟ فرقی ندارد هدف و علاقهتان نویسندگی باشد یا نقاشی، ورزش باشد یا زبان، اگر بدشانس باشید و معلم بدی سر راهتان قرار گیرد، میتواند پایان مسیر و نابودی علاقه و استعدادتان را رقم زند.
تجربهای که از آن خواهم نوشت یک درس بزرگ برایم داشت، شاید کسی خبره و بلدی نامدار در زمینهای باشد، اما الزامن معلم و استاد خوبی در آن رشته نخواهد بود. معلم بودن چیزی بسیار فراتر و والاتر از تخصص و مهارت صرف است. ویلیام آرتور می گوید: “معلم متوسط میگوید. معلم خوب توضیح میدهد. معلم برتر نشان میدهد. معلم بزرگ الهامبخش است.” از نظر من معلم بزرگ چیزی است که ما در ایران از کمبودش در رنجیم. معلمی که ذوق و استعداد شاگرد را پرورش دهد، کاستیهای شاگردانش را بپذیرد و مهمتر از همه راه زندگی را به آنها بیاموزد و نه تنها تکنکیک و تاکتیک را.
شروعی تازه
شروع کرونا بود و من در بدترین شرایط روحی و روانی با بحران زودرس میانسالی میجنگیدم. هیچکس حتا خودم دردم را نمیفهمید. برای بازگشت به زندگی، بالا بردن انگیزهام و دوری از افسردگیِ در کمین نشسته، تصمیم گرفتم بنویسم. از خیلی پیشتر از کودکی هم مینوشتم اما کم و از سر تفنن. آغاز دوبارهی نوشتن بهترین و مفیدترین کاری بود که آنزمان میشد برای خودم انجام دهم. خوب پیش میرفتم. روزانه یک تا دو ساعت مینوشتم. برای منی که هفتهای پانصد کلمه به زور مینوشت، شروعی طوفانی بود.
تا اینکه در صفحهی آموزشگاهِ معروفی، دربارهی کارگاه نویسندگی استادی بزرگ خواندم. استادی که بعدها فهمیدم تنها دو سال از من مسنتر است. احتمالن دلیل موجهشان برای سرزنش من و شاگردانی که همسنو سالشان بودیم و به قولشان هیچ نشده بودیم، همین موفقیت و جایزهداری و اسم و رسم بهدست آوردن در سن کمشان بود. ترغیب شدم برای اولین بار درس نوشتن داستان را از استادی نامدار بستانم.
معلم بد
سالها پیش در عنفوان جوانی خدمت اساتید بزرگی چون اصغرعبدالهی مرحوم و عزیز و جناب فیاضمنش، استاد متفاوت و خلاق، درس فیلمنامه نویسی آموخته بودم، اما جز کتاب، آموزشی در زمینه داستاننویسی نداشتم. تصمیم گرفتم این آغاز دوباره را به آموزش غنی سازم و گامهایم را استوار بر دارم. اما خیالی باطل در سر داشتم چرا که فقط چند قدم مانده بود برای همیشه دور نوشتن، خط باطل رسم کنم.
آن دوره و کارگاه نویسندگی که با طنز تلخی ناماش ترکیبی بود از: مثل خودت بنویس، پرورش خلاقیت و سایر کلماتی که گویا تنها ظاهر زیبا داشتند برای جناب استاد در جهت جذب مشتری. چرا که در حین جلسات مسلم شد ارزشی برای حفظ خلاقیت و اندیشهفردی شاگردانشان قائل نیستند. از همان جلسهی نخست سرزنش، توبیخ و سخره گرفتن را ابزار کارشان توصیف کردند، فقط نمیدانم اگر چنین مباهاتی داشتند به روش و مسلکشان چرا در بنر تبلیغاتی با افتخار اعلام نکردند.
از حق نمیگذرم، هم دست به قلمشان خوب و حتا عالی است و هم نکات مهم و تازهای در زمینهی نوشتن از ایشان آموختم. اما آن نداشتند. از حافظ آموختهام که هر کس آنی دارد. جناب استاد آنِ معلمی نداشتند. نه ذوق برایشان ارجح بود و نه اشتیاق. تنها کلمه مهم بود و بس.
جلسات ابتدایی جملاتی مثل “اومدید نویسنده بشید که چی؟ برید سراغ یه کار دیگه، مثلن بازیگر شید،کلاس رقص برید و …” را به حساب شوخی و نمک استاد میگذاشتیم، هرچند دو مفهوم آزاردهنده از لابهلای کلمات به ظاهر ظنزشان، مرا آزار میداد. نخست اینکه چرا استاد حتا به شوخی مدام باید کسی را که وقت و هزینه صرف کرده و پای درس ایشان نشسته، مورد سرزنش قرار بده که چرا میخواهد نویسنده شود. چرا هنر و کار دیگر نه. پاسخی جز بیاحترامی و توهین به نظرم نمیرسد.
دوم اینکه استاد، هنرهای دیگر مثل بازیگری و رقصندگی را بیارزشتر از حرفهی خود میپنداشتند و مشخص نبود مد نظرشان از چنین توصیهای تحقیر ما بود یا رقصندگی و بازیگری. برای من که سالهاست دل در گرو هنر رقص دارم، اظهارنظری بسیار سخیف و کوتهفکرانه بود.
اعتراف میکنم در این حدودن سه سال که از آن روزها گذشته، قلمم بسیار جاندارتر شده است و گاهی میاندیشم شایدحق داشت از من ناامید باشد. اما پرسش مهمی که از استاد گرانقدر و اساتیدی چون ایشان دارم این است، من اگر نویسندهای چیرهدست بودم و قلمی جذاب و بینقص داشتم، در کلاس شما چه میکردم؟ غیر از این است که هنر شما جنابان، پرورش و افزایش مهارت و خلاقیت شاگردان است؟
بچههای کلاس در گروه نویسندگی کلاس برایم پیام میگذاشتند، از نوشتههایم تمجید میکردند و دلداری میدادند تا مبادا دلسرد شوم. مخصوصن بانویی مهربان که افتخار آشنایی و دوستی با ایشان را همچنان دارم. اما مذمت و تحقیر استاد کار خود را کرد، حتا حمایتهای بیوقفهی همسرم نتوانست سرخوردگی را از من دور نگه دارد، و شد آنچه نباید. دستم به قلم نرفت. نه میخواستم و نه میتوانستم. نوشتن دیگر برایم مرهم و آرام جان نبود. اشتیاق و فوران احساساتم برای قلم و کاغذ یکباره خشکید. معلم بد روح شاگرد عاشق را به سلاح ایدهآلگرایی و نخوت خراشیده بود.
برد هنری میگوید: “یک معلم خوب می تواند امید را القا کند، تخیل را روشن کند و عشق به یادگیری را بیافزاید. و من اضافه میکنم معلم بد امید را میمیراند، تخیل را خاموش میکند، عشق به یادگیری را برباد میدهد و بدتر از همه میتواند تو را برای همیشه از آنچه میخواهی باشی، جدا سازد. فقط برای یک لحظه این دسته از اساتید را مقایسه کنید با معلمِ کتابِ “انجمن شاعران مرده”.
یادم هست جلسهی آخر به من گفت:”با وجود اینهمه شماتت و سرزنش در عجبم چرا همچنان ادامه میدهی. شاگردان زیادی بعد از جلسهی اول، صحبتهای من را تاب نمیآورند و ادامه نمیدهند.” همانطور که در آن کلاس رخ داده بود و استاد مغرور ککاش هم نمیگزید از دوازده نفر چرا تنها شش نفر به آخرین جلسه رسیده بودند. شاید چون هزینه را گامل و تمام پرداخته بودند و چه بهتر که استاد وجودشان را تحمل نمیکرد.
اما قضاوت با شما کدام انسان فرهیخته به شاگردش میگوید چرا یادگیری را ادامه میدهی. یا خود واقف باشد به اثر مخربی که صحبتهایش در شاگردان ایجاد میکند و باز به آن ببالد. خیلی حرفها داشتم که در پاسخ بگویم اما جسارت و اعتمادبهنفس امروز را که نوشتن در من ایجاد کرده، نداشتم. تنها به این جملهی کوتاه اشاره کردم که خودم هم نمیدانم. ولی میدانستم، میخواستم به او و به خود ثابت کنم که جا نمیزنم که هر چقدرم مرا و نوشتنم را قبول نداشته باشی، ادامه میدهم. اما خودم را گول میزدم استاد چیزی را در وجود من کشته بود که زمان برد تا دوباره احیا شود.
ادب از که آموختی…
نویسندهی مورد علاقه و الگوی من در ژانر فانتزی، جی کی رولینگ چه زیبا میگوید: ” حتا از یک معلم بد هم چیزای زیادی میشود یاد گرفت، چه کاری انجام ندهیم و چطور نباشیم.”
با اینکه چند ماه ذهن و قلمم منجمد بود، اما تصمیم گرفتم، با ننوشتن، جناب استاد را محق نسازم به گفتهاش، که از من نویسنده درنمیآید. اینبار راهم را تغییر دادم. به فضای مجازی روی آوردم. صفحهی نویسندگیام را که جز یک پست نداشت، سامان دادم. اوایل چندان دقیق و مرتب پست نمیگذاشتم اما همان هرازگاه هم برای روان زخمخوردهام مرهم بود.
آشنایی با استادی از جنس دگر
میگویند اگر آرزویی داشته باشی، با تمام وجود آن را بخواهی و گام اول را برای تحقق رویایت برداری، کائنات راه را به تو نشان خواهند داد.
من به این باور رسیدم که همه چیز دست در دست هم داد تا مسیر درست را بیابم. حتا اندوه آن کلاس کذایی باید در من مینشست تا راه درست را ببینم. آشنایی با جناب شاهین کلانتری http://shahinkalantari.com زندگی مرا، روح مرا و آیندهی شغلیم را دگرگون ساخت. زخم استاد دیگر را مرهم گذاشت و مرا از ننوشتن به مدام نوشتن رساند. در لینک راه من به سوی نویسنده شدن بیشتر از تاثیر ایشان در زندگیام نوشتهام.
حرف آخر
نگذارید هیچکس مطلقن هیچکس شما را از هدفتان دور سازد. هدفتان هر چه باشد، برای شما مهم است. نگذارید کسی عشق به آن و رسیدن به آن را از شما بگیرد. حتا عزیزترینتان، حتا بزرگترین استاد شهر در آن حوزه. برایش بجنگید. دنیا اگر دربرابرتان بایستاد، با دیدن اراده و پشتکار شما خواهید دید که به یاریتان تغییر مسیر میدهد.
نه پند میدهم نه قصد دارم کوچ یا منتور شوم، تنها از تجربیات زیستهام میگویم. اگر جا نزنید و مبارز باشد دیر یا زود نتیجه را خواهید دید. به قول استاد کلانتری “تکرار،تداوم و تمایز”
4 پاسخ
چقدر قشنگ می نویسی نگار نازنین 😍من تا حالا فقط ژانر ترسناک ازت خونده بودم اما در خاطره نویسی هم قلم زیبایی داری 👏👏👏چقدر خوب که دست نکشیدی و ما هم از نوشته هات لذت می بریم عزیزم♥️♥️ و اینکه آفرین در فیلم نامه نویسی هم تجربه داری چقدر عالی ✨✨✨به نظرم نویسنده کسی است که حداقل همه نوع نوشتن را در کارنامه ی خود داشته باشد 👌👌👏👏👏موفق و پایدار باشی نگار نازنین 🙏🌹🌹🌹
ممنونم مریم مهربان
خوشحالم وقت گذاشتی و خوندی و سپاس از نظر لطفت عزیزم
نگار جانم اون روزهایی که تلاش میکردی و اون استادت نمیدید و اون روزهایی که اون حرفها رو به شما میزد و سکوت میکردی ،اون روزهایی که باورت نکرد ولی تو ادامه دادی ،دقیقا همون روزها داشتی رشد میکردی و قوی تر میشدی
ممنون خودت باش عزیزم و به خودت ببال برای کسی که امروز هستی ✨️❤️👌
عزیز دلمی دوست آگاه و مهربونم . بودنت برای نعمته عزیزم